درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 205
بازدید ماه : 376
بازدید کل : 59027
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



an lang="en-us"> bahar22

كد پرواز پرندگان

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

استخاره با قرآن کریم
دریافت کد استخاره آنلاین

دریافت کد جملات شریعتی
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگلscript language="javascript" type="text/javascript" src="http://night-skin.com/light/js/light09.js">
سرویس چت روم


کد شمارش معکوس سال نو

اجتمایی




 

داستان,داستان کوتاه

 

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند. قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند. لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند. لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها.

 

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند، عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند. مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.

 

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند. تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است و آن اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!؟



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 13:5 ::  نويسنده : مهدی

داستان,داستان کوتاه

 

كشاورزي الاغ پيري داشت كه يك روز اتفاقي به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعي كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. پس براي اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و مرگ تدريجي او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روي سر الاغ خاك مي ريختند اما الاغ هر بار خاك هاي روي بدنش را مي تكاند و زير پايش مي ريخت و وقتي خاك زير پايش بالا مي آمد، سعي مي كرد روي خاك ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن

 

ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و در حيرت كشاورز و روستائيان از چاه بيرون آمد ...

 

نتيجه اخلاقي :

مشكلات، مانند تلي از خاك بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم: اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اينكه از مشكلات سكويي بسازيم براي صعود! وثابت كنيم كه از يك الاغ كمتر نيستيم.



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 12:58 ::  نويسنده : مهدی

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : مهدی

روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!



کتاب سرخ , حکیم ارد بزرگ ,جملات حکیمانه حکیم ارد بزرگ , HAKIM OROD BOZORG ,مجتبی شرکاء , مجتبی شرکا  ,ORODISM حکمت اردیسم, RED BOOK ,حکیم ارد بزرگ



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : مهدی


هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و زن مصری اش فوزیه در سال 1317 خورشیدی چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب به تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بوده دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور با پولی که از کدخدای ده می گیرند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماست مالی کردند.
قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح ( ماست مالی) ازشصت سال نمی گذرد، و ماجرای این ماست مالی مدت ها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود . حکیم ارد بزرگ می گوید : (فرمانروایان تنها پاسخگوی زمان حال خویش نیستند آنها به گذشتگان و آیندگان نیز پاسخگویند) .
به یقین الان همه خوانندگان این حکایت در ذهنشان این سئول نقش می بندد که محمدرضا پهلوی و پدرش رضا شاه که در آن زمان زنده بود در بهبه جنگ جهانی دوم و آن همه خطر که ایران را تهدید می کرد چون سه سال بعد از تاریخ این ازدواج ، نیروهای متفقین به ایران حمله نمودند چطور ذهنشان درگیر این حاشیه های خنده آور بوده است کاش در پی تجهیز قشون و سرباز بودند به جای رنگ و لعاب ...



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : مهدی

خانواده

غلبه بر كمرويی,خجالت و كمرويی

 

روانشناسان مي‌گويند؛ خجالت و كمرويی يك بيماري نيست بلكه يك اختلال است.

 

آيا شما يك فرد خجالتي هستيد؟ اين ويژگی شايد تا حدودی طبيعی و عادی باشد. براي مثال اكثر مردم وقتی وارد اتاقی پر از افراد غريبه مي‌شوند يا هنگامي كه می خواهند سخنرانی كنند، تا حدودی معذب و ناراحت هستند و احساس خجالت میكنند. اما گاهی خجالت كشيدن مي‌تواند اشكال شديدي داشته باشد.

 

محققان معتقدند كه تقريبا 50 درصد از افراد بزرگسال تا حدي به كمرويی دچار هستند. دو پزشك هندي بيمارستان هيوا ناندانی در اين باره می گويند: درك اين مطلب كه كمرويی يك مشكل است و يك بيماری نيست، حائز اهميت است.

 

مرز بين بيماری موسوم به ترس از اجتماع و كمرويی بسيار باريك است اما اين مرز و ويژگیهای آن به لحاظ كميت و شدت متفاوت است. بنابراين روشی كه برای غلبه بر كمرويی ارايه مي‌شود فردی تر و موضوعی تر خواهد بود.

 

متخصصان و روانپزشكان مي‌گويند؛ اساس درمان كمرويی بايد روي تكنيك‌های آرام سازی يا به اصطلاح ريلكسيشن قرار بگيرد. فرد معمولا با مجموعه‌ای از محرك‌ها و استرس‌های فزاينده مواجه می شود كه اغلب اين استرس‌ها و محرك‌ها از طريق بصری ايجاد مي‌شوند. وقتی ذهن به طور مناسب رها و بی تفاوت شود سپس فرد مي‌تواند با شرايط واقعی در زندگی واقعی مواجه شود. در شرايط و موارد شديد، استفاده از دارو پيشنهاد مي‌شود تا اين استرس و اضطراب فلج كننده مرتبط با شرايط تنش زا كاهش پيدا كند.

 

متخصصان توصيه مي‌كنند كه خودتان را معرفی كنيد. يك لبخند بزرگ تمام چيزی است كه احتياج داريد تا فضا را در دست بگيريد. احساس نكنيد كه نياز داريد خودتان را با صلاحيت نشان دهيد. بيشتر سوال كنيد اما كمتر حرف بزنيد. سوالاتی بپرسيد كه به ديگرن اجازه دهد درباره زندگیشان صحبت كنند و سپس با علاقه گوش كنيد. در نظرات خود سخاوتمند باشيد. اگر به ديگری فرصتی براي راحت بودن بدهيد نه تنها تقدير خوبی را منعكس و منتشر خواهيد كرد بلكه درعين حال قدردانی و سپاسگذاری ديگران را نيز بدست خواهيد آورد.

 

يك موضوع جزئی را به ياد بسپاريد

مثلا اگر قبلا كسی را ملاقات كرده‌ايد نام و يك موضوع جزئی درباره وي را بياد بياوريد چون با اين كار بزرگترين هديه را مي‌توانيد به او بدهيد. ديگران را تحسين كنيد هر كسی دوست دارد تحسين و تمجيد شود. كسانی كه گفت وگو را آغاز مي‌كنند و به ديگران اعتماد به نفس می دهند اين تمجيد را دوست دارند. هميشه تا جايی كه مي‌توانيد اثرگذار نگاه كنيد. نگاه و احساس موثر داشتن مي‌تواند اعتماد به نفس شما را افزايش دهد. در سازمانها و فعاليت‌هايي كه برايتان جالب هستند، شركت كنيد.

 

همزمان يك مهارت اجتماعی را تمرين كنيد

با اينكار مي‌توانيد انرژی خود را متمركز كرده و موفق شويد. صبح كه بيدار مي‌شويد در آيينه خودتان را ببينيد و با صدای بلند اهدافي را كه براي طول روز داريد، عنوان كنيد. سپس خود را در شرايطي ببينيد كه واقعاً آن كارها را انجام داده‌ايد. براي ايجاد احساس آماده شدن تا جايي كه لازم است به خودتان فرصت بدهيد، به خودتان ايمان داشته باشيد. شما مي‌توانيد آنچه را كه در ذهن داريد انجام دهيد.

منبع:صداي سلامت



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:16 ::  نويسنده : مهدی

خدایا با من حرف بزن

 

مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید .

 

و سپس دوباره فریاد زد : « با من حرف بزن » و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید .

 

مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت : « ای خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم .» و ستاره ای به روشنی درخشید ، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد :

 

« پروردگارا ، به من معجزه ای نشان بده » و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد ، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد :« خدایا ، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری .»

 

اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت ....



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : مهدی

قدر مادران را بدانیم !

 

ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد...پشت خط مادرش بود..... پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟؟؟؟؟؟

 

مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي.....

 

فقط خواستم بگويم تولدت مبارك پسرم.....

 

پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد.....صبح سراغ مادرش رفت.....وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت..... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.

 

بیاین تا وقتی مادرانمان هستن قدرشونو بدونیم چون اگر نباشند چیزی جز حسرت نصیب ما نمیشه.



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:11 ::  نويسنده : مهدی

نامه پیرزن به خدا

 

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزاننوشته شده بود نامه‌ای به خدا !

 

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:


خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.

 

این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...

 

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا !

 

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :

 

خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!!...





پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : مهدی

ازدواج موفق,ازدواج موقت,ازدواج,

 

یک روز از یک زوج موفق سوال کردم: دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟

 

آقا پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم و قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!

 

گفتم: آفرین! زنده‌باد! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای! من بهت افتخار می‌کنم.

 

حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چی هست؟

 

آقا گفت: از روز اول قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی نظر بده و تصمیم بگیره، مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم و ...

 

گفتم: پس اون مسائل کلی که تو در موردش نظر می‌دی، چی‌ هست؟

 

> آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور ميانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و... نظر می‌دهم.



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:3 ::  نويسنده : مهدی